آورده اقبالم دگر تا سجدهٔ این در کنم


شکرانهٔ هر سجده ای سد سجدهٔ دیگر کنم

کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت


کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم

گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو


این کیمیاگر باشدم خاک سیه را زر کنم

تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت


من از دعای نیم شب گردون پر از لشکر کنم

خصمت که هست اندر قفس بگذار با آه منش


کو را اگریاقوت شد زین شعله خاکستر کنم

گر توتیایی افکنی در دیده ام از راه خود


از رشک چشم خود نمک در دیدهٔ اخترکنم

بر اوج تختت کاندر او سیمرغ شهپر گم کند


من پشه و از پشه کم کی عرض بال و پرکنم

وحشی چه پیش آرد که آن ایثار راهت را سزد


از مخزن فیضت مگر دامن پر از گوهر کنم